محبت+آرامش

     

روزی موشی در مزرعه ای تله موشی دید.

به مرغ و گاو و گوسفند خبر داد.

همه گفتند این مشکل توست به ما ربطی ندارد.

یک روز ماری در تله افتاد و پای صاحب خانه را گزید.
از مرغ برای او سوپ درست کردند.

گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند.

و گاو را برای مراسم ترحیم سر بریدند.

و در تمام این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد.

وبه موضوعی که به آنها ربط نداشت فکر می کرد.




نوشته شدهیک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, توسط باران

چه حقیر و کوچک است آن کسی که به خود مغرور است...

چرا که نمی داند بعد بازی شطرنج،

شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند....




نوشته شدهیک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, توسط باران
   درد...


این روزها همه آدمها درد دارند

       درد پول 

      درد عشق

     درد تنهایی

این روزها چقدر یادمان می رود زندگی کنیم.




نوشته شدهیک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, توسط باران
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.