روزی موشی در مزرعه ای تله موشی دید.
به مرغ و گاو و گوسفند خبر داد.
همه گفتند این مشکل توست به ما ربطی ندارد.
یک روز ماری در تله افتاد و پای صاحب خانه را گزید.
از مرغ برای او سوپ درست کردند.
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند.
و گاو را برای مراسم ترحیم سر بریدند.
و در تمام این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد.
وبه موضوعی که به آنها ربط نداشت فکر می کرد.
چه حقیر و کوچک است آن کسی که به خود مغرور است...
چرا که نمی داند بعد بازی شطرنج،
شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می گیرند....
این روزها همه آدمها درد دارند
درد پول
درد عشق
درد تنهایی
این روزها چقدر یادمان می رود زندگی کنیم.
شب یعنی یاد تو صبح یعنی دلتنگم برای تو
ظهر یعنی انتظار تو
عصر یعنی رویای دیدار تو و
تو یعنی تمام لحظه های من
چگونه یک روز دلپذیر داشته باشید:
به غریبه ها لبخند بزنید
آهسته حرکت کنید
بگویید"ممنون"
از دیگران بسیار تمجید کنید
خوب لباس بپوشید
عطر بزنید
مراعات کنید و گوش دهید
جذاب و دلفریب باشید
بخندید
برای آدمها آرزوی روزی خوش کنید
نمی دانم حقیقت خداوند چیست
اما نیک می دانم خداوند یک احساس زیباست
این احساس زیبا پناهت باشد.
از خداوند براتون عشق آرزو میکنم
از اون عشقایی که هر روز با لبخند از خواب بیدار بشید
و بگید زندگی یعنی این
چه قدر خوشبختم
افتاده آن گوشه
گوشی همراهی که می توانست دل آویزترین شعر جهان را
*دوستت دارم*
را به گوش و چشم محبوب برساند.